برسام عزیزبرسام عزیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

بهانه زندگی من و بابایی

6 هفته ای

سلام عدس مامان خووووبی ؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزممممممم من هنوز نرفتم سونوگرافی........ انشالله اگه خدا بخواد 5شنبه هفته آینده میرم.. یعنی30  آذر........ نی نی جقله من تو الان اندازه یه عدسی.................. فکر کن تو اندازه یه  دونه از این عدس هااااااایی عزیزم بیا ادامه مطلب   هر هفته میامممم اطلاعات مربوط به اون هفته رو برات میذارمممم تا شاهد بزرگ شدن و رشدت باااااااشم بدن كودك شما در حال شكل گيري است، و سلولهايي كه بعدا اندامها و سيستمهاي بدن او را تشكيل خواهند داد، به سرعت در حال تقسيم شدن هستند. اكنون، او به اندازه يك دانه كوچك عدس (با عرض تقريبي 4 تا 5 ميلي متر) است. اگر شما مي توانستيد درون رحم خو...
22 آذر 1391

5 هفته

سلامممممممممم عزیزم مامانی بازم اومده..... الان تو 5 هفته و دو روزته.... دیگه داری 6 هفته رو پر میکنی...... دکترم بهم گفته تو 6هفته برم سونوگرافی برای شنیدن صدای قلبت.. ولی میخوام دیرتر برم اخه میترسم یه وقت نشنومم اون وقت حالم گرفته بشه نمیدونم کی برم عزیزم یه مطلب پیدا کردم بذار برات بذارممم تا بدونی الان تو چه وضعیتی هستی   ادامه مطلب بیاااااااا در داخل رحم شما، جنين كوچكي به سرعت در حال رشد است. در اين مرحله، او تنها به اندازه يك دانه كنجد مي باشد، و بيشتر به يك بچه قورباغه شباهت دارد تا بچه يك انسان؛ اين جنين از سه لايه تشكيل شده است (لايه هاي اكتودرم، مزودرم و اندودرم) كه بعدا اندامها و بافتهاي بدن ا...
16 آذر 1391

یه عالمه حرف

فندقممممممم یه عالمه باهات حرف دارممممممممممم خوب اوووووووول یه بووووووس آب دار به مامان بده مررررررررررررررررسی عزیز دلممممممممممممم هر روز صبح که از خواب بیدار میشمممممم اول از همه به تو صبح بخیر میگم باهات حرف میزنم نازت میکنمممممممممم.......... وای خدا چه احساس خوبیه ... بعدش با خدا صحبت میکنم بهش صبح بخیر میگمممممم و به خاطر اینکه دوباره صبح شد یه روز جدید... و کنار تو و بابایی شروع شد ازش تشکر میکنممممممممم عزیزم میدونی چیه من هنوز نمیدونم تو دختری یا پسری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دورتون بگردممممممم نمیدونم اصلا یه دونه ای یا دوتاییی یا شایدم سه تااااااااااااااا هههههههههههههه خیلی دوست دارمممممم بدونممممم وای خدا ...
16 آذر 1391

دوران بارداری

داااالی  سلاممممم   فسقلمممم..... نفسممم.... اگه بدونی تو این مدت چقدر بهت عادت کردم که نگوووووو واااااای بابایی رو بگووووووو نمیذاره تو دلت مامانت آب تکون بخوره  .... فداش بشم هزار بار بهت گفتمممممم بازم میگم توووووووو بهترین بابای دنیا رو داری اگه میدونستممممممم انقدر دوران بارداری خووووبه زودتر تورو از خدا میخواستمممممم اول از حال و روز خودم بگم........... امروز دقیقا وارد 5 هفته شدمم ... فندق تو الان 5 هفته ای عزیزم حالم خیلی خووووبه  الان یک هفته شده فهمیدم تو اومدی هر روز همه زنگ میزنن میگن حالت خوووووبه؟ حالت تهوع نداری؟؟؟ هههههههه منم میگم نه ........................... خوبممممم  خدا...
15 آذر 1391

کوچولو مامان

سلامم به کوچولوی خودم مامانی خیلی وقته دلش میخواد بیاد و با تو حرف بزنه ولی تنبلی میکرد و زیاد بلد نبود وبلاگ بسازه ولی بالاخره امروز با کمک خاله آسمونی موفق شدم برای تو خوشگلم وبلاگ درست کنم بیچاره خاله آسمونی پدرش دراومد از پشت یاهو مسنجر هی گفت این کارو بکن اون کارو بکن خیلی منو شرمنده کرد دستش درد نکنه فکر کنم ساعت 2 بود شروع کردیم به ساخت وبلاگ الان ساعت 4 بعد ازظهر که دیگه تموم شد و من دارم برای کوچولو خودم مطلب مینویسم بذار تاریخ امروزم برات بنویسم 28/4/1391
15 آذر 1391

فرشته کوچولوی مامانی

و تو همان فرشته کوچک خدا که از دور دست ها می آیی و لحظه هارا به لبخند و شکوفه و زندگی پیوند میزنی باورم نمیشود روزی تو را از بهشت به وجود من و از وجود من به بیرون می یابی فرشته کوچولو من درتمام لحظه ها ی زندگی آرزوی داشتنت را دارم و شاید روزی از آن من شوی ولی میدونم خدا تورو همیشه به "عزیزترین هایش" هدیه میدهد ...
15 آذر 1391

تولد مامانی

سلام عزیز مامان حالت خوبه امروز تولد مامان و دومین سالگرد ازدواج مامان وبابا امروز سرم خیلی شلوغ بود از صبح کلی کار داشتم البته واسه تولد نه.......  دیشب که از خونه مامانی اومدیم پسر خالتم هم باهامون اومده گفته یه هفته میخوام خونه خاله بمونم هه امشب بابایی یه دونه کیک خریده بود اورده بود ولی برعکس همیشه امشب خیلی دیر اومد من و نیما هم کلی حوصله امون سر رفته بود اصلا واسه امشب برنامه ای نداشتیم گفتیم بریم بیرون که نشد  تولدم خورد به ماه رمضون برناممون به هم خورد ولی عیب نداره  انشالله سال دیگه تو تولدمممممم هستی با هم سه تایی جشن میگیریم   ...
15 آذر 1391