برسام عزیزبرسام عزیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

بهانه زندگی من و بابایی

فردا صبح پسرم به دنیا میاد

1392/4/31 1:44
2,868 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر عزیزم

وای خدا چه حس عجیبی دارم...

این آخرین مطلبی که توی زمان بارداریم توی وبلاگت میذارمممم...

الان ساعت 1:30 نصف شب من هنوز خوابم نبرده...

خیلی استرس دارم قراره فردا برم اتاق عمل زیر تیغ جراحی...

امروز مامانی و خاله مریم اومدن خونمون بیشتر مواقع حواسم پرت بود.ولی در کل اصلا روز خوبی نبود

یه سر رفتیم خونه مامان پری..خیلی کلافه بودم اصلا حوصله هیچ کس رو نداشتم هی میگفتم بریم خونه خودمون کسی گوش نمیداد انقدر عصبانی و ناراحت و استرسی و کلافه شده بودم که همه اونجا  از حال و روزم خبر داشتممممممم..آخرش ساعت 7 بود گفتم من دارم میرم خونمون شما هم شام خوردید بیاید

بابایی اومد دنبالم رسوندم خونه...رفتم حمام..آخرین حمومی بود که توی دلم بودی

بعد لاک زدم موهامو سشوار زدم ..تا 9:30 مامانی اینا اومدن...

راستی امروز بابایی رفته یه گوشی موبایل براش خودش خریده...خیلی هم گندس..چقدرم ذوق کرده براش

عکسامون هم امروز از آتلیه اومد....

ولی انقدر کلافه بودم امروز اصلا هیچی توجه من و به خودش جلب نمیکرد

همه بهم میگن درد نداره .نترس..بیشتز ذوق داره تا ترس ولی نمیدونم این چه ترسی که رفته تو دلمو بیرون هم نمیاد.......

کلی امروز قران خوندم و دعا کردم تا آروم بشم...پسرممممممممم تو برای مامان دعا کن تا بتونم صحیح و سالم این بارو بعد از 9 ماه زحمت به زمین بذارممممم

امروز تمام دوستااااااااااام

خاله های نی نی سایت

دوستای قدیمی

فامیلااااااااااااااااااا انقدر زنگ زدن و اس دادن حالمو پرسیدن ...واقعا همشون بهم لطف دارن..

پسر عزیزممممم....حرفی برای گفتن باهات ندارممممممم

فقط الان کنار خدا نسشتی و زمزمه هاتو میشنوه و اجابت میشه..پس برای خودت برای پدر و مادرت

و این همه آدمایی که با التماس خواستند موقع اومدنت براشون دعا کنم..بهترین ها رو از خدا بخواه..

دلم نمیخواد از اینجا برمم.احساس میکنم باهات خیلی حرف دارمم

نمیدونم چرا انقدر اشفته شدم.احساس میکنم قراره تورو از من بگیرن ولی برعکس تازه قراره تو رو به دنیا بیارم..یه موجود زنده که خودم پرورشش دارممم....ولی میترسممممم

فکر کنم دلم برای این روزای بارداریم تنگ بشه...

من دیگه میرم عزیزم..میسپارمت به خدا انشالله فردا خدا تو رو به آغوش من میده

و نام شور آنگیز مادر رو بهم میده........................................................................

آخرین دلنوشته آنا با پسرش برررررررررررررررسام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان آرینا موفرفری
31 تیر 92 2:50
بسلامتی عزیزم.
مامان دونه سیب
31 تیر 92 14:50
آنا تو رو خدا زود عکسشو بذار تو وبلاگ میمیرم من
سارا*
31 تیر 92 14:55
سلامممممممم مامان اتنا الان که دارم برات مینویسم تو از اتاق عمل اومدی بیرون و گل پسرت توی بغلته اخه ساعت 11 عمل داشتی الان 3عصره. 9ماه انتظار شیرینیت بالاخره به سر اومد و خدا یکی از فرشته هاش رو زمینی کرد و به اغوش تو سپردش. خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتت این لحظه های قشنگ نصیب همه ی ارزومندای نی نی بشه انشالله خدا برسام رو برات حفظ کنه و در کنار هم روزای خوشی داشته باشین انشالله بووووووووووووووووس برا اتنا جون و برسام کوچولو
مامان هلاله
31 تیر 92 17:15
سلام عزیزم بسلامتی خوش بحالت که نینیت میاد دلشوره نداشته باش گلم به امید خدا راحت نی نیت میاد بغلت
سحربانو
2 مرداد 92 3:19
سلام انا جون تا الان ديگه حتما بايد نى نى نازت به دنيا اومده باشه از صميم قلب بهت تبريك ميگم و براتون آرزوى سلامتى و شادى دارم من الان حال اين نوشته هاى تو رو دارم سه روز مونده تا نى نيمو بغل بگيرم انشالله .براى منم دعا كن عزيزم هزارتا تبريك و بوس براى تو و برسام جونم
مامان **ابولفضل کوچولو**
3 مرداد 92 11:08
سلام دوست جووووووووووون به سلامتییییییییییییی مبارکه ...الان فکر کنم روز 4 باشه که پسملت به دنیا اومده خوش قدم باشه انشاالله ...خیلی قشنگ نوشتی پستت رو ...نگرانی هات کامل طبیعیه هر کسی میتونه روز قبل از زایمان این استرس و نگرانی ها رو داشته باشه ..چقدر زود میگذره یادش بخیرررررررررر یادته ...چقدر منتظر این روزا بودیمممممممم خدا رو بی نهایت شکرررررررررر و برای هممون خوشحالمممممممم خدایااااااااااا شکرت ...
مریم
5 مرداد 92 10:52
سلام دوستم.خوبی عزیزم.....کجایی پس مامان اتنا گل....دلمون برات تنگ شده....چرا عکس گل پسرت رو نمیای برامون بذاری....قدمش مبارک باشه ایشالله براتون فقط برکت و شادی و خوشبختی و سلامتی همراهش بیاره
خاله پارمیدا
5 مرداد 92 22:21
قدر، باران رحمتی است که در جویبارِ هر فرد و هر جمع، به اندازه او جاری می‏شود خدایا! در شب قدر هر چه خیر نصیب اولیائت می کنی نصیب ما نیز بگردان . . . آمینپیش ما هم بیایین