برسام عزیزبرسام عزیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

بهانه زندگی من و بابایی

سه ماه و نیمگی

1391/11/19 17:11
846 بازدید
اشتراک گذاری

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

مینویسم خاطراتت رو تا روزی که بزرگ شدی بخونی....ببینی وقتی توی شکمم بودی چه گذشته

 

نی نی  عزیزممممم....شبا خیلی شیطونی میکنی اصلا به مامانی اجازه نمیدی بخوابی

وقتی شب میشه غم و غصه های منم شروع میشه

توی طول روز حالم خیلی خوبه..تو انقدر نی نی خوبی هستی ...برای هر کس تعریف میکنم تعجب میکنه

آخه همزمان با مامانی خیلی هااااا حامله هستن...مثلا زنداییت که تا سه هفته دیگه دوقلو هاش به دنیا میاااااان.. دوقلو خیلی زندایی رو اذیت کردن..خیلی حالش بد میشد..همش حالت تهوع داشت

8 کیلو لاغر شد....شکمش یه عالمه بزرگ شده..اون دوتا هم انقدر شیطنت میکنن نمیذارن مامانشون بخواااااااابه..........اللهی عمه دورشووووون بگرده

ولی توووو اصلا از این اذیت ها نمکنی...

حالت تهوع بعضی اوقات داشتم ولی فقط یه بار بالا آوردم....

سر درد و سرگیجه زیاد دارمممم...همش میرم آب قند میخورمممم

کمر درد و دل درد و ناف درد دارممم.....فکر کنم داری اون تو واسه خودت جا باز میکنی همش به مامان فشار میاااااااااد....ولی من با هر دردی که دارم یه عالمه قربون صدقت میرممممم

تازشم با این که انقدر کوچولویی تکونم میخوره...وقتی تکون میخوره..انقدر ذوق میکنممممم که نگو

البته تکون های اساسیت هنوز مونده یعنی لگد زدنات...تکون های الان مثل وول خوردن میمونه

انگار مثلا یه چیزی مثل نبض میپره..یا مثلا انگار حباب میترکه....وقتی برای بابایی تعریف میکنممم

انقدر ذوق میکنه....که نگووو...همش میاد دست شو میذاره رو شکمم تا تو تکون بخوری......تو هم اصلاااااااااااا دیگه تکون نمیخوری شیطون

شبا که نمیتونم بخوابم همش بابایی از خواب بیدار میشه باهات حرف میزنه

بهت میگه پسر خوشگلممم انقدر مامان و اذیت نکن...بهت میگه اگه مامانی و اذیت کنی دیگه دوست ندارماااااااااااا...............

دیشب برای شام خونه ماهان اینا بودیممم...تو هم آروم توی دلم خوابیده بودی.....من چند ساعت زودتر رفته بودم.........حدود ساعت 9 شب بود باباییت اومد....من توی آشپزخونه بودمممم

صدای باباییت داشت میمود که بلند بلند حرف میزد...یهو دیدم تو داری تکون میخوری.همش وول میخوردی

سمت چپ دلم وایساده بودی....اونجا سفت شده بود.........مامانی هم انقدر ذوق کرده بووووود

به بابایی گفتم بیا ببین فکرکنم داره به صدات عکس العمل نشون میده...نمیدونی بابایی چقدر ذوق کرده بود......

عزیزم خیلی وقته تغییراتی که میکنی رو برات ننوشتم ..حالا بیا ادامه مطلب

 

عزیز من شما از سر تا پا حدود 8.9 سانتي متر و تقريبا به اندازه يك ليمو هستی و حدود 60 گرم وزن داری. بدنت سريعتر از سرت رشد مي كنه و سرت اكنون بر روي يك گردن خوش تركيب تر قرار گرفته است! در آخر اين هفته، دستهايت درازتر شده اند و اندازه آنها با كل بدنت متناسب شده. با اين حال پاهايت بايد كمي بزرگتر شوند تا با بقيه اندامهايی متناسب شوند. همچنين به تدريج پوششي از موهاي كرك مانند و بسيار نرم (كه لانوگو يا كرك جنيني ناميده شده و نازك، بي رنگ و فاقد مغز هستند) تمام بدنت  را خواهد پوشاند. كبدت توليد صفرا را در اين هفته آغاز مي كند، كه اين امر نشان مي دهد كه كبد فعاليت مناسبي دارد؛ طحال نيز همكاري خود را در توليد گلبولهاي قرمز خون آغاز مي كند.  ادرار نيز توليد مي كنی و آن را به داخل مايع آمنيوتيك مي ريزی؛ اين كار، يك فرآيند طبيعي است كه تا زمان تولدت ادامه خواهد داشت. من هنوز هم قادر نیستم حركتهاي كودك خود را احساس كنم، اما دستها و پاهايت كه اكنون حدود 1.25 سانتي متر طول دارند فعالتر و انعطاف پذيرتر شده اند. از آنجايي كه مغزت ارسال پالسهاي عصبي را آغاز كرده است، گاهي اوقات ماهيچه هاي صورتت تغييراتي را نشان مي دهند كه به صورت نگاه با چشمهاي نيمه باز، اخم كردن و شكلك درآوردن ديده مي شود. اكنون تو مي توانی چنگ بيندازی و همچنين مي توانی انگشت شست خود را بمكی.......

اللهی دورت بگردممممم انقدر بزرگ شدی....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان فرشته ها
19 بهمن 91 17:35
سلاماز آشنایی با شما خوشحالم و از اینکه به سلامتی یه فرشته کوچولو تو راه دارید ان شاالله به سلامتی و راحتی دوره بارداری رو پشت سر بزاری و چشمت به جمال بهشتی نی نی جون روشن بشه ان شاالله عشقتون پایدار باشه
مامان آینده (*آرزو*)
22 بهمن 91 18:20
سلاممممممم عسیسم چه جالب فسقل پس داره واسه مامانش دلبری میکنه ای شیطون ههههههههههههه راستی نظر قبلی رو تایید نکن بعدا بهت میگم چراااااا تو تایید نکنی هاااااااااااا افلین