برسام عزیزبرسام عزیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

بهانه زندگی من و بابایی

خاطرات یه نی نی

1391/11/19 18:31
816 بازدید
اشتراک گذاری

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن..رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه

 

(اظهار وجود)

هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد

 

(زندان)

گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟

 

(فرق اینجا با اونجا)

داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد...احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند......کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستن!
به خاطر بی توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می کردند...اگر بچه توی شکمشان لگد می زد ،..آنهافورا توی سرش می زدند تا ادب شود

 

(بلوتوث)

امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم

 

(بند ناف)

امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمی گذارد دور شو

 

(موج مکزیکی)

اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میرنم به خاطر امواج موبایل است.مادرم،نمی شود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی

 

(سکوت سرشار از نا گفته ها)

از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم

 

(چند بار مصرف)

لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟؟

خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسد دوبار مصرف است

 

(جغرافیای بدن)

فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است

فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشب است

خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم می خواهم برای خروج رخصت بخواهم

.

مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم

 

کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شوم قلبم تندتر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینها را به خاطر نمی آورم آهای من که هنوز حرفهایم تمام نشده.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آینده (*آرزو*)
22 بهمن 91 18:12
سلاممممممممممممم جییییییییییغغغغغغغغغغغغ ممنون که اومدی و سر زدی عزیزمممممممممم خیلی خوشحال شدممممممممم ...بوووووووووووووووووووووس ...نی نی خوبه ؟؟/ خیلی باحال بوددددددد میسی ....راستی نی نی منو اذیت کنه اهکی دارم برات منم شوخی کردم بابا ....
آیدین و مامانیش
25 بهمن 91 7:51
آخخخخخخخ قربونت برم فسقلی که اینقدر شیرین زبونی مامانش راس می گه پسر گلمون کم اس ام اس بازی کنی ها
فاطمه
28 بهمن 91 8:44
سلام آنا جون......انشاالله نينيت به سلامتي به دنيا بياد منم باردارم و دو هفته از شما عقب ترم....نام كاربريم [ فاطمه ] من هررروز به وبلاگت سر .ميزنم خب عكس نينيتم بذار ديگه.......بوس
سها
6 اسفند 91 14:46
سلام انا جون خوبی دوست نازم ... وااااای که چقد ذوقیدم واسه حرف زدن نی نی ای جونممممممم که اینقد شیرین زبونی /... دلم خیلی برات تنگ شده کجایی کم پیدایی