برسام عزیزبرسام عزیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

بهانه زندگی من و بابایی

حرفای یه مادر با پسرش

مادر شدن یعنی لذت یعنی گذشت.....  یعنی چشیدن شیرین ترین ها.......... یعنی لبخند به لحظه های رشد تو.....  یعنی در انتظار لبخند تو نشستن و با یک خنده ی زیبای تو تازه شدن و عمری دوباره گرفتن... مادر یعنی اشک، اشکی که به پای تو بریزد، مادر یعنی شمع شمعی که در راه تو بسوزد . مادر شدن یعنی در غم تو پا به پای تو گریستن......  مادر یعنی همراه با چشمان باز و معصوم تو شب را به انتظار صبح نشستن ....... مادر یعنی گذشتن از خواب برای تماشای خواب زیبای تو....  مادر یعنی در اوج درد به صدای اولین گریه تو شاد شدن.... پسر قشنگم اومدم یه خورده از خاطرات این روزا بنویسممم..تا وقتی بزرگ ...
19 بهمن 1391

سونوگرفی ان تی

عزیز دل مامان خیلی وقته نیومدم پیشت..البته توی دلمی همیشه و همه جا کنارمی ولی هر موقع میام اینجا باهات حرف بزنم و خاطرات قشنگ بارداری رو مینویسم احساس بهتری دارممممممم هفته پیش روز 8/11/91 روز یکشنبه ساعت 10:20 دقیقه نوبت سونوگرافی ان تی داشتم موسسه پزشکی نسل امید توی میدان ونک خیابان آفریقای جنوبی..وقتی دکتر برام این سونوگرافی و نوشت خیلی تحقیق کردم دلم میخواست یه جای خیلی خوب و معتبر برم..آخه تو برای من و بابایی خیلی خیلی عزیزی...خیلی ها بهم پیشنهاد دادن چرا میخوای بری اونجا انقدر گرون میشه فلان درمانگاه با قیمت پایین تر برو...گفتممممممم نه هیچ گرونی و ارزونی بی حکمت نیست.مگه چند تا نی نی دارم میخوام جای خوب برم........ تازه شنی...
17 بهمن 1391

10 هفتگی

سلام نی نی کوچولو... زیاد حرفی برای گفتم ندارم فقط اومدم بهت بگم یه دوشنبه دیگه یه هفته دیگه و دوباره یه هفته بزرگ تر شدی.... من از روز جمعه تا الان که دوشنبه س مریض شدمم.همش تب و لرز داشتم ..انقدر سر درد داشتم نمیتونستم چشمام و باز کنم..خیلی وحشتناک بووود شنبه ساعت 7 صبح بابایی گفت حالت خیلی بده تب داری من و برد دکتر... دکتره بهم گفت چند ماهته؟؟ قیافه من این شکلی شد...گفتم ماه چی؟؟ این از کجا میدونه من حالمه ام دوباره پرسید....گفتم 10 هفتمه..... بعد گفت برات نمیتونم زیاد دارو بنویسمممم...دوتا امپول برای حالت تهوع نوشت.دوتا قرص بعد رفتم آمپول زدم.اومدیم بیرون بابایی گفت تعجب کردی دکتر ازت پرسیدی چند وقتته گفتم اره تو بهش گفت...
18 دی 1391

9 هفته ای

واااااااااااای خدا چقدر تند تند میگذره این روزااااااااااااااا دیروز تو شدی 9 هفته فکر کنم الان 2.5 سانتی متر شدی...... هنوز باورم نمیشه تو .توی دلمی و تو داری روز به روز بزرگ تر میشی..... ومن خیلی خوشحاااااالمممممم خیلی خیلی مواظب خودت بااااااااااااش من و بابایی لحظه شماری میکنیم تا به دنیا بیای .بغلت کنیم بوست کنیم واااااااااااااااای خدا انقدر برای اومدنت ذوق دارم که نگووووووو دیروز زنگ زدم چند تا بیمارستان قیمت زایمان رو بگیرم قیمت ها خیلی بالا بوووود ....نمیدونم کدوم بیمارستان برمممممم الان پیش خودت میگه مامانم چقدر عجوله هنوز خیلی مونده تا من بیامممم.... ولی بدون انقدر مامانی تورودوست داره ...داره لحظه شماری میکنه برای...
12 دی 1391

دوماهگی..... 8 هفتگی

عزیزمممممم روز به روز داری بزرگ و بزرگ تر میشی... و شاهد بزرگ شدنت هستممم حیف که نمیتونم بزرگ شدنت رو احساس کنممممممممممممممممم پس کی میتونم تکون خوردنت ها رو احساس کنممم امروز دقیقا شدی 8 هفته ...... یعنی دوماه تو دیگه الان اندازه یه لوبیا قرمز شدی ....قدت هم 1.6 سانتیمتر شده ای خدا تو تا چند روز پیش 11 میلیمتر بودی چند میلی بزرگ شدی........... میدونم تو الان داری تو دلم تکون میخوری.....انقدر دلم میخواد احساست کنمممم اخه اون روز تو سونوگرافی دکتره میگفت داره حرکت میکنه. آخه تو به اون کوچولویی چجوری حرکت میکنی ببین چقدر شدی   عزیزم بیا ادامه مطلب ببین چقدر تغییر کردی ...
4 دی 1391

شب یلدا و شنیدن صدای قلبت

سلاممممممممممم نی نی خوشگلممممم عزیز دلمممم الان چند روز میگذره از شب یلدا و روزی که رفتم سونوگرافی برای قلبت ولی اصلا وقت نکردم بیام پیشت بذار از صبحش بگمم.ساعت 8 از خواب بیدار شدم رفتم صبحانه درست کردم بعد رفتم بابایی رو از خواب بیدار کردم....با هم صبحانه خوردیم.آماده شدیم و ساعت 9 از خونه رفتیم بیرون....... تا رسیدیم بیمارستان بابایی رفت قبض گرفت.بهم گفتن بشین تا صدات کنیم دل تو دلم نبود... انقدر منتظر نشستیممم تا بالاخره دکترم اومد و صدام زدن رفتم وقتی خوابیدم رو تخت آیه الکرسی رو خوندممم//// دکتر که دستگاه رو گذاشت گفت یه دونه نی نی داری گفتم قبلش میزنه .گفت وایسا ........... بعد گفت اره داره میزنه وااااااااااااای خدا ...
3 دی 1391

تمشک من

عزیزمممممممم خووووووبی امروز دوشنبه س قراره 5شنبه برم سونوگرافی به بابایی هم گفته که بیاد البته اون کار داره شاید نیاد.. ولی الان بهم زنگ زد گفت هماهنگ کردم احتمال زیاد میاااااااااااد  خدا کنه قلبت اینطوری تند تند بزنه........ ای خداااااااااا خیلی نگرانممممم تا تو صحیح و سالم بیای بغلمم میمیرم از نگرانی راستی دیشب برف اومد اولین برف امسال بووود و تو توی دلم بوووودی دیشب بهت گفتم تمشک مامان نگاه کن ببین چقدر برفا خوشگله من عاشق برفممممم بابایی گفت بیا بریم بیرون برف باااازی ولی نرفتیم به خاطر تو گفتیم مریض میشی انشالله سال دیگه 3 تایی میریم برف باااااااااازی   عزیزم تو خیلی نی نی خوبی هستی اصلا من رو اذیت...
27 آذر 1391

7 هفته ای

سلام عزیزم خوووووووبی عزیزمممممم امروز دقیقا شدی 7 هفته آفرین به تو نی نی خووووووبم انقدر خوووبی که مامان رو اذیت نمیکنی.......... میدونی تو الان چقدر هستی؟؟؟؟؟؟ اندازه یه دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونه تمشکی ههههههه ببین تو اندازه یه دونه از اینااااااااایی وااااااای خدا توی یه هفته چقدر بزرگ شدی........... یادته هفته پیش اندازه عدس بوودی............................ خدایاااااااااااا شکرت بیا ادامه مطلب   تمشک مامان ببینیم تو این هفته چه تغییراتی میکنی  به نظرت اندازه این زنبوره هستی؟؟؟   كودك شما هنوز يك دم كوچك دارد (كه در واقع استخوان دنبالچه است) و در هفته هاي بعدي از بين خواه...
27 آذر 1391

6 هفته ای

سلام عدس مامان خووووبی ؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزممممممم من هنوز نرفتم سونوگرافی........ انشالله اگه خدا بخواد 5شنبه هفته آینده میرم.. یعنی30  آذر........ نی نی جقله من تو الان اندازه یه عدسی.................. فکر کن تو اندازه یه  دونه از این عدس هااااااایی عزیزم بیا ادامه مطلب   هر هفته میامممم اطلاعات مربوط به اون هفته رو برات میذارمممم تا شاهد بزرگ شدن و رشدت باااااااشم بدن كودك شما در حال شكل گيري است، و سلولهايي كه بعدا اندامها و سيستمهاي بدن او را تشكيل خواهند داد، به سرعت در حال تقسيم شدن هستند. اكنون، او به اندازه يك دانه كوچك عدس (با عرض تقريبي 4 تا 5 ميلي متر) است. اگر شما مي توانستيد درون رحم خو...
22 آذر 1391