روز مادر
سلام پسرم خوبی خوشی؟؟؟ خوش میگذره اون توووووو خوب داری مامان و لگد بارون میکنی هااااا پسر شیطون انقدر به مامانی لگد میزنی که دردم میگیره قربون این تکون خوردنات برممممم عشق من.... هر روز که میگذره تکونات بیشتر میشه و محکم تر..داری واسه خودت مردی میشی اوایل برای بابایی تکون نمیخوردی..تا بابایی دستشو میذاشت دیگه تکون نمیخوردی ولی الان دیگه نه کلی برای بابایی هم تکون میخوری...... یه اخلاقی هم که داری هر موقع شروع میکنیم باهات حرف زدن یا برات شعر میخونم دیگه تکون نمیخوری انقدر ثابت وایمیسی تا حرفمون تموم بشه بعد شروع میکنی به تکون خوردن....... پسر مودب ممممممممممممممن پسر نازنیم امروز روز مادر..ولی تو به مامانی نگفتی ...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
14:36
24 هفتگی
سلام پسرممممم قند عسلممممم قربونت برم الان حدود یه ماهی میشه داره حسابی مامان و لگد بارون میکنی وااااااااای نمیدونی بعضی اوقات چقدر مزه میده ولی بعضی اوقاتم یه جوری میشممم از تکونات ولی بیشترش ذوووق میکنم نمیدونم از کی برات ننوشتم.......آها قبل از عید دکترم یه سونوگرافی برام نوشت برای تعیین جنسیت تا مطمئن بشیم تو هنوز هم پسری یا نه عوض شدی........ چند روز به عید مونده بود 27/12 /91 بود رفتم سونوگرافی خوشید نوبت گرفتم....بعد زنگ زدم به بابایی که بیاااااد با هم تو رو ببینیم.... دوباره من و بابایی کلی ذوق داشتیممم که الان میریم توی صفحه مانیتور میبینیمت انقدر نشستیمممممممممممم تا نوب...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
19:38
عید 1392
بازم مامانی دیر کرد................ واااااااااااااااااایییییییییییی پسر گلم ببخشید مامانت خیلی تنبله یه ماه نیومدم بهت سر بزنم پسر گلمممممممممممممممممممممممممممممممم عیدت مبارک نازنینم الان 8 روز از سال جدید گذشته....یه سفر رفتیم شمال چند روزی اونجا بودیم خوب بود انشالله سال دیگه خودتم به دنیا اومدی با هم میریم مسافرت عزیزمممممم رفتیم خونه دایی علی عید دیدنی وووییییی پسر دایی هات و دیدم. اسمشون و گذاشتیم و رادین و رادمهر اللهی عمه دورشون بگرده نمیدونی چقدر بامزه این دوتا.....
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
15:36
به دنیا اومدن دوقلوها
سلام عزیز دلم مامان چند وقته میخوام بیام باهات حرف بزنم ولی انقدر سرم شلوغه که نمیشه...... اول که عروسی عمو امیر بود..چند روزی درگیر مراسم اونا بودیممممم....... بعدشممم یه خبر خووووووووووب برات دارمممممممم بالاخره دوقلوهای دایی علیرضا هم به دنیا اومدن روز شنبه 5 اسفند ستایش و برده بودیم دکتر هی میگفت معدم درد میکنه.. حدود ساعت 12 ظهر بود مامانی زنگ زد گفت زندایی رو بردیم بیمارستان دردش گرفته فعلا بستریش کردن بهش گفتن اگه خوب بشی مرخصت میکنیم برو هفته دیگه بیا برای زایمان......ما هم خیلی خوشحال شدیم ولی بیشتر نگران چون داشتن زودتر از وقتشون به دنیا میمودن دکتر گفته بود اگه به دنیا بیان میرن توی دستگاه......خلاصه ما همش با مامانی...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
20:49
خاطرات یه نی نی
تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن..رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه (اظهار وجود) هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد (زندان) گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟ (فرق اینجا با اونجا) داشتم با خودم...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
18:31
سه ماه و نیمگی
مینویسم خاطراتت رو تا روزی که بزرگ شدی بخونی....ببینی وقتی توی شکمم بودی چه گذشته نی نی عزیزممممم....شبا خیلی شیطونی میکنی اصلا به مامانی اجازه نمیدی بخوابی وقتی شب میشه غم و غصه های منم شروع میشه توی طول روز حالم خیلی خوبه..تو انقدر نی نی خوبی هستی ...برای هر کس تعریف میکنم تعجب میکنه آخه همزمان با مامانی خیلی هااااا حامله هستن...مثلا زنداییت که تا سه هفته دیگه دوقلو هاش به دنیا میاااااان.. دوقلو خیلی زندایی رو اذیت کردن..خیلی حالش بد میشد..همش حالت تهوع داشت 8 کیلو لاغر شد....شکمش یه عالمه بزرگ شده..اون دوتا هم انقدر شیطنت میکنن نمیذارن مامانشون بخواااااااابه..........اللهی عمه دورشووووون بگرده ولی توووو...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
17:11
حرفای یه مادر با پسرش
مادر شدن یعنی لذت یعنی گذشت..... یعنی چشیدن شیرین ترین ها.......... یعنی لبخند به لحظه های رشد تو..... یعنی در انتظار لبخند تو نشستن و با یک خنده ی زیبای تو تازه شدن و عمری دوباره گرفتن... مادر یعنی اشک، اشکی که به پای تو بریزد، مادر یعنی شمع شمعی که در راه تو بسوزد . مادر شدن یعنی در غم تو پا به پای تو گریستن...... مادر یعنی همراه با چشمان باز و معصوم تو شب را به انتظار صبح نشستن ....... مادر یعنی گذشتن از خواب برای تماشای خواب زیبای تو.... مادر یعنی در اوج درد به صدای اولین گریه تو شاد شدن.... پسر قشنگم اومدم یه خورده از خاطرات این روزا بنویسممم..تا وقتی بزرگ ...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
16:32
سونوگرفی ان تی
عزیز دل مامان خیلی وقته نیومدم پیشت..البته توی دلمی همیشه و همه جا کنارمی ولی هر موقع میام اینجا باهات حرف بزنم و خاطرات قشنگ بارداری رو مینویسم احساس بهتری دارممممممم هفته پیش روز 8/11/91 روز یکشنبه ساعت 10:20 دقیقه نوبت سونوگرافی ان تی داشتم موسسه پزشکی نسل امید توی میدان ونک خیابان آفریقای جنوبی..وقتی دکتر برام این سونوگرافی و نوشت خیلی تحقیق کردم دلم میخواست یه جای خیلی خوب و معتبر برم..آخه تو برای من و بابایی خیلی خیلی عزیزی...خیلی ها بهم پیشنهاد دادن چرا میخوای بری اونجا انقدر گرون میشه فلان درمانگاه با قیمت پایین تر برو...گفتممممممم نه هیچ گرونی و ارزونی بی حکمت نیست.مگه چند تا نی نی دارم میخوام جای خوب برم........ تازه شنی...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
20:11
10 هفتگی
سلام نی نی کوچولو... زیاد حرفی برای گفتم ندارم فقط اومدم بهت بگم یه دوشنبه دیگه یه هفته دیگه و دوباره یه هفته بزرگ تر شدی.... من از روز جمعه تا الان که دوشنبه س مریض شدمم.همش تب و لرز داشتم ..انقدر سر درد داشتم نمیتونستم چشمام و باز کنم..خیلی وحشتناک بووود شنبه ساعت 7 صبح بابایی گفت حالت خیلی بده تب داری من و برد دکتر... دکتره بهم گفت چند ماهته؟؟ قیافه من این شکلی شد...گفتم ماه چی؟؟ این از کجا میدونه من حالمه ام دوباره پرسید....گفتم 10 هفتمه..... بعد گفت برات نمیتونم زیاد دارو بنویسمممم...دوتا امپول برای حالت تهوع نوشت.دوتا قرص بعد رفتم آمپول زدم.اومدیم بیرون بابایی گفت تعجب کردی دکتر ازت پرسیدی چند وقتته گفتم اره تو بهش گفت...
نویسنده :
مامان دست کوچولو پا کوچولو
12:14